داستان واقعی خانم معلمی که در یک لحظه در چند جا بود

در سال ۱۸۴۵ در شهرک لی ووتی فرانسه یک موسسه اشرافی برای عده ای از دختران اعیان و رجال منطقه تاسیس گردید که به نام «پانسیون نوولک» مشهور شد. بین مربیان موسسه یک آموزگار ۳۲ ساله به نام امیلی ساژه وجود داشت. او زنی زیبا و با چشمانی آبی بود. از لحاظ روحی و رفتاری خانمی بود آرام، باهوش و دارای تربیتی عالی که همه از او رضایت کامل داشتند.

هنوز چند هفته ای از حضور او در آموزشگاه نگذشته بود که شایعات و گزارش های عجیبی درباره او بین شاگردان پخش شد. دانش آموزان مدعی بودند که درست در یک لحظه او را در جاهای متعدد دیده اند، مثلا در زمانی که او در کلاس مشغول تدریس بوده، برخی از دانش آموزان او را در وسط پله ها رویت کرده اند. تکرار آن حادثه شک آنها را به یقین تبدیل کرد. کار به جایی رسید که این موضوع را با استادان در میان گذاشتند. آنها ضمن ناباوری متذکر شدند که دانش آموزان نباید به این موضوع توجهی نشان دهند؛ ولی این شایعه روز به روز قوت بیشتری پیدا کرد.

روزی او برای ۱۳ دانش آموز موضوعی را در کلاس درس می داد. برای آنکه دختر خانمها بهتر موضوع را بفهمند گاهی با گچ روی تخته سیاه مطلب و اشکالی را می نوشت. ناگهان شاگردها با تعجب و بعد با وحشت متوجه این موضوع شدند که گویی دو خانم ساژه را کنار یکدیگر مشاهده می کنند! هر دوی آنها دو قلوهای همزاد کاملاً شبیه یکدیگر بودند و حرکات مشابهی را انجام می دادند، فقط شخص اصلی با گچ مطالبی را روی تخته سیاه می نوشت، در حالی که دیگری رفتار و حرکات او را تقلید می کرد. این واقعه هیجان و التهاب شدیدی را در آموزشگاه به وجود آورد زیرا تمام سیزده شاگرد حاضر در کلاس با وضوح کامل کالبد دوم خانم معلم را دیده بودند. وقتی از دانش آموزان به طور انفرادی تحقیق به عمل آمد، همه آنها مطالب مشابهی را بیان می کردند.

شاید این واقعه برای شما جالب تر باشد. در یک روز با طراوت بهاری، همه دانش آموزان در سالن بزرگ نشسته و مشغول گلدوزی بودند و از آنجا که این سالن چهار پنجره بسیار بزرگ داشت که به سوی باغ باز می شدند، اکثر دانش آموزان صندلی های خود را بصورتی گذاشته بودند که می توانستند محوطه باغ را مشاهده کنند. داخل باغ خانم ساژه مشغول قدم زدن و گل چیدن بود. حرکات او آنچنان آرام و کند بود که بیشتر به یک منظره رویایی شباهت داشت. در این موقع آموزگاری که در کلاس بود از سالن خارج و فرد دیگری به اتاق وارد شد و روی صندلی نشست. ناگهان بچه ها متوجه موضوع عجیب و حیرت انگیزی شدند. آموزگاری که روی صندلی نشسته بود خانم ساژه بود، در عین حال یک خانم ساژه دیگر هم مشغول قدم زدن بود فقط حرکات او خیلی آرام تر از خانم ساژه ای بود که در کلاس حضور داشت. او طوری حرکت می کرد که گویی در حالت خوابگردی است.

پس از مدتی جریان معکوس شد. آنها متوجه شدند که حرکات خانم ساژه ای که در اتاق است کندتر و بدنش شفاف تر شده است. دو دانش آموز که با جرئت تر بوده و به این رویتها عادت کرده بودند، به سوی صندلی آموزگار رفتند تا کالبد او را احساس کنند؛ ولی در زمان دست زدن به او، مشاهده کردند که مانند بخار، دست از میان بدن عبور می کند. پس از مدت کوتاهی این شبح و هاله از بین رفت و دانش آموزان متوجه شدند که خانم ساژه ای که مشغول گل چیدن است، با سرعت و چالاکی بیشتری این کار را انجام می دهد. نکته مهم آن است که تمام ۴۲ دانش آموز به صحت و اصالت این رویت گواهی دادند.

همان طور که برخی از خوانندگان گرامی حدس می زنند، این واقعه نمی توانست بدون عکس العمل باشد. پس از انتشار این گزارشها بتدریج والدین عده ای از شاگردان فرزندان خود را از موسسه خارج کردند، به طوری که هجده ماه پس از ورود این آموزگار به موسسه تعداد شاگردان ۱۲۰ نفر تقلیل پیدا کرد. در این شرایط، مدیر آموزشگاه با وجود احترام فراوانی که برای شخصیت و کارآیی حرفه او قائل بود مجبور شد او را اخراج کند. یکی از آموزگاران موسسه بعدها شهادت داد که خانم ساژه با تاسف به او گفته بود: «افسوس، این نوزدهمین باری است که از زمان شروع به کار معلمی در سن شانزده سالگی، به این علت مجبور به تغییر محل خدمت می شوم.»

این داستان جالب که شاهدان متعددی به اصالت و صحت آن گواهی داده اند، در سال ۱۹۴۹ م توسط دال اون چاپ و منتشر شده است. بار دیگر در سال ۱۸۸۳ م این جریان در مجله لایت چاپ شد و این بار نویسنده و نقاش روسی آکساکوف که تحقیقات بیشتری در این زمینه انجام داده بود صحت و اصالت وقوع آن را تایید کرد.

دیدگاه ها غیر فعال است.