بهترین دیالوگ های فیلم تنت

انگاشته یا تنت را می توان یکی از بهترین فیلم های تاریخ سینما دانست. فیلمی از کارگردان معروف، کریستوفر نولان که داستان اصلی آن درباره وارونگی زمان است. نولان بیشتر از پنج سال بر روی فیلم‌نامه کار کرد که شامل تحقیقات او دربارهٔ مسائلی همچون پیکان زمان (این مفهوم بر مبنای عدم تقارن زمان، گفته می‌شود و نشان دهنده آن است که زمان یک جهت مرجح دارد) نیز می‌شد. همچنین انگاشته با واکنش مثبت منتقدان همراه بود. سرتاسر این فیلم پر است از دیالوگ ها و گفت و گو هایی بسیار دلنشین و به یادماندنی که محال است با شنیدن آنها، عاشقشان نشوید. در ادامه ۱۰ دیالوگ برتر این فیلم را با یکدیگر مرور می کنیم.

---

۱۰. سعی نکن اونو بفهمی، احساسش کن:

در دقایق ابتدایی فیلم وقتی شخصیت اصلی به سراغ دانشمند می رود تا او را با تنت آشنا کند، دانشمند به قهرمان می گوید که سعی نکن آنرا درک کنی، فقط احساسش کن. قهرمان بعد از این پس از مواجه با حوادث بعدی به عمق اهمیت این جملات پی می برد که به هیچ وجه نباید وارونگی زمان را درک کند. تنت از آن دست فیلم هایی است که با چندبار دیدن هم متوجه آن نمی شوید، پس بهتر نیست نتنها قهرمان داستان، بلکه ما بینندگان این فیلم نیز بیخیال درک آن شده و تنها از تماشای آن لذت ببریم؟

---

۹. هیچ کس به یه بمب منفجر نشده اهمیت نمی ده:

این جمله را باید با طلا نوشت. هميشه انسان‌ هاي بزرگ و فداكار هستند كه براي نجات جان ديگران يا كمك به هم نوعان، جان خود را به خطر مي‌اندازند. اما هیچ کس به سربازی که جان خود را فدای زندگی انسان های بیشماری کرده و در گمنامی مرده است اهمیت نمی دهد، هیچ کس به بمبی که منفجر نشده است اهمیت نمی دهد. نولان به زیبایی تمام این را به بیننده گوشزد می کند که باید سپاسگزار آن سربازی که برای آسایش تو زندگی خود را فدا می کند باشی و او را از یاد نبری.

---

۸. ایمیل، کارت های اعتباری، پیامک، هر چیزی که ثبت میشه مستقیما به دست آیندگان میرسه:

جدا از ارتباط دیالوگ های فیلم، تک تک دیالوگ های تنت پر است از مفاهیم و آموزه های اخلاقی و اجتماعی که باید مدت ها به آنها فکر کرد. امروزه بسیاری از کارهای مهم و ضروری از طریق اینترنت انجام می‌شود. خریدهای اینترنتی، انتقال وجه، رد و بدل کردن اطلاعات و تصاویر خصوصی و غیره. مسلما تمامی این اطلاعات ذخیره می شود و به دست آیندگان می رسد. بنابراین بهتر از میراث خوبی از خود برای آیندگان بگذاریم تا به نیکی از ما یاد کنند.

---

۷. اینجا چه اتفاقی افتاده؟ هنوز اتفاقی نیفتاده است:

بخواهیم دقیق بگوییم، شروع قسمت اصلی فیلم با گفتن این دیالوگ شروع می شود. وقتی قهرمان فیلم و نیل پس از گذشتن از اتاق های فرودگاه، به دستگاه زمان نزدیک می شوند، صحنه ای از یک جنایت یا بطور دقیق تر، بقایای یک نبرد خشن را کشف می کنند. نیل با تعجب می پرسد که اینجا چه اتفاقی افتاده است. اما قهرمان داستان که با وارونگی زمان تا حدودی آشنایی داشت، متوجه شد که هنوز اتفاقی نیفتاده است. اینجا ما شاهد دو اتفاق هستیم. اول قهرمان داستان که در حال مبارزه با خود معکوس است و دوم زمانی که خودش به گذشته باز می گردد تا کت را نجات دهد. در واقع هر دو فرد که با یکدیگر می جنگیدند، یک نفر بودند.

---

۶. به ما از آینده حمله شده، باید بفهمیم چطور:

در میانه فیلم قهرمان داستان از پریا می خواهد که اطلاعات بیشتری درباره تنت و آنچه در صورت شکست رخ می دهد برای او بازگو کند. در اینجا قهرمان هنوز برنامه ها و خواسته های آندره سیتور را درک نکرده است و فکر می کند در حال مبارزه با تروریست ها و دولت های متخاصم است، اما پریا به او هشدار می دهد که موضوع بسیار خطرناک تر از این است و از آینده به آنها حمله شده است.

---

۵. ما نیاکان آنها هستیم، اگر آنها ما رو نابود کنند، خودشون نابود نمیشن؟

یکی از پرسش هایی است که همیشه دربارهٔ امکان سفر در زمان مطرح بوده‌ است این بوده که اگر کسی به گذشته سفر کند و یکی از عامل‌های وجود خودش یا عوامل بازگشت به زمان را از بین ببرد (برای مثال پدربزرگش را یا راه های رسیدن به علم بازگشت به زمانش را) در آن صورت او دیگر وجود نخواهد داشت تا به گذشته برود و آن کار را انجام دهد. قهرمان درک نمی کند که چرا آیندگان می خواهند گذشتگان را نابود کنند، اینجا است که پارادوکس پدربزرگ مطرح می شود. پارادوکس پدر بزرگ می گوید شما با کشتن نیاکانتان دیگر وجود نخواهید داشت، با این حال پارادوکس است و امکان عکس این حالت نیز وجود دارد.

---

۴. چیزی که اتفاق افتاده، دیگه افتاده:

نیل چیزهای بشتری درباره تنت می داند تا شخصیت اصلی. قهرمان داستان مطمعن نیست که حتی باید به او اطمینان کند یا نه؟ اما متاسفانه گزینه دیگری ندارد. نیل دائما به قهرمان یادآوری می کند که فقط با آن همراه شود، آنچه اتفاق افتاده را بپذیر و اینکه نمی تواند آنچه که قیلا اتفاق افتاده است را تغییر دهد. با این حال قهرمان داستان به دلیل تازه وارد بودن در مسئله تنت با آن به سختی دست و پنجه نرم می کند. در پایان نیل می گوید این بیان کننده سرنوشت در مکانیک جهان است و هیچ بهانه ای ندارد.

---

۳. دوست داری چطور بمیری؟ با پیری! شغل اشتباهی رو انتخاب کردی:

جدا از دیالوگ های مهم و تفکر بر انگیز، تنت پر است از دیالوگ های طنز و شادی آور که باعث جذابیت هر چه بیشتر فیلم شده است. در میانه فیلم هنگامی که آندره سیتور از قهرمان می پرسد که دوست دارد چگونه بمیرد، قهرمان می گوید که بر اثر پیری و سیتور جواب می دهد که شغل اشتباهی را انتخاب کرده است. سیتور درست میگفت. قهرمان اگر به مرگ پیری علاقه مند بود نباید این شغل که برای آن یکبار تا مرز کشته شدن رفته بود را انتخاب می کرد.

---

۲. بی خبری سلاح آدمه:

در ۲۰ دقیقه پایانی فیلم هنگامی که قهرمان، نیل و کت در حال گفتگو هستند، نیل از قهرمان در خواست اطلاعات بیشتر می کند و قهرمان از دادن اطلاعات بیشتر به نیل سرباز می زند و می گوید که بی خبری سلاح آدمی است. دقیقا همان جمله ای که پریا به قهرمان در اواسط فیلم می گوید. این فیلم به شما ثابت می کند که واقعا بی خبری بهترین سلاح آدم در زندگی است.

---

۱. فهمیدم که برای تو کار نمی کنم، من قهرمان داستان هستم:

در اوایل فیلم، قهرمان داستان این باور را دارد که برای پریا کار می کند، به همین دلیل در مورد کل عملیات و ریشه های تنت با هم صحبت می کنند. اما بعد ها می فهمد که او بنیانگذار این برنامه است و تمامی اینها یک حرکت زمانی است. قهرمان داستان در طول فیلم با فواصل منظم با پریا ملاقات می کند، اما ملاقات نهایی آنها بیشترین اهمیت را دارد. او درست همان موقع که پریا قصد دارد کت را ترور کند با او ملاقات می کند، اما قبل از انجام این کار، پریا را می کشد. همچنین او فاش می کند که اکنون واقعیت را می داند.