حکایت ارتباط روحی مادر و فرزند سربازش

این داستان که به تله پاتی ذهنی «ارتباط روحی و عاطفی» معروف است، داستان مادری است که به وسیله ارتباط روحی  و کمک از کائنات و ارواح متوجه خطر مرگ فرزندش می شود.

این داستان از یک سروان جوان که آماده رهبری نفراتش به صحنه نبرد بود نقل می شود:

جناب سروان این طور تعریف می کنند:

ماه در آسمان نبود، نمی شد بیش از یک متر جلوی پای خود را دید. در این شرایط وقتی افسر جوان اولین گام را به جلو برداشت صدای مادرش را شنید که از هزاران مایل فاصله از او می خواست مراقب خودش باشد و حواسش به خطری که در انتظار اوست باشد. هیچ کس جز او این صدا را نشنید؛ به این دلیل او دستور توقف داد و منتظر سپیده دم شد. صبح که شد، همه خطر را دیدند:

میدان وسیعی که پیش پای آنها بود تماماً مین گذاری شده بود.

ماهها بعد، وقتی جناب سروان به خانه رفت، مادرش برای او تعریف کرد که چطور او آن شب و در آن ساعت با مشاهده خطری که او را تهدید می کرد از خواب پریده و به لرزه افتاده بود، او همان شب از بستر خارج می شود و در تمام شب برای سلامتی او دعا و راز و نیاز می کند.

دیدگاه ها غیر فعال است.