هبوط هولوگرافی چیست؟ راه رسیدن به نور حقیقی چگونه است؟

ما جزئی از نور بودیم، نورهایی پرقدرت اما به دنبال طعم سیب. به دنبال طعم رؤیایی که داشتیم. اینکه اون نور از کجا اومد رو هیچ فرضی براش نداریم اما برای اومدنمون به اینجا پاسخ‌هایی داریم که البته نمی‌دونیم تا چه حد کامل هست.

اون نور، برای یک رؤیا وارد چرخۀ زندگی شد تا مفاهیم زیادی رو درک کنه (مثل ما که هپروتی داریم و در رؤیای اون زندگی می‌کنیم). اون‌ نور که این زمین رو درست کرد، پوسته‌هایی از پیش، ساخته بود و انواعی از تعاریف رو برای درک دادن بهشون، داخل پوسته‌های متفاوت قرار داد اما فقط نور ما با این پوستۀ چند لایه مطابقت کرد و قابلیت زندگی به دست آورد.

بدین صورت، اون نور اصلی موند اون بالا و با کالبدهای متفاوت زندگی‌های متفاوتی به وجود آورد. مثل اینستاگرام. یک ادمین می‌تونه هزاران پیج ایجاد کنه اما همۀ اون پیج‌ها، دقیقاً یک نفر هستن. زمانی که می‌گیم نور، منظور تعریفی ورای این دنیاست. زمین دیسکی تخت هست که روش یک گنبد شیشه‌ای قرار داره.

زمین رو مثل یک اتاق خالی و در بسته در نظر بگیرید. فرض کنید در چهار گوشۀ اون ایمپلت‌هایی کار گذاشته شده و تصاویر سه بُعدی در فضای اتاق، در حال اجراست. مثلاً تصویر یک اتاق با چیدمان مدرن که تابلویی ساده روی دیوار قرار داره، نمای یک تخت و صندلی راحتی با یک فرش کوچک در وسط اتاق دیده می‌شه.

حالا فرض کنید دو نوع هولوگراف، به صورت همزمان در فضای اتاق اجرا می‌شه. هولوگراف اول همون فضای مدرن هست اما با اجرای هولوگراف دوم، هر دو قابل تشخیص از هم نیستن چون تصاویر هر دو با هم پخش شده، نامرتب می‌بینیدشون. دو عینک به شما داده می‌شه که با هر کدوم، یکی از هولوگراف‌ها برای شما قابل دیدن می‌شه.

عینک اول رو که می‌زنید هولوگراف اول یا همون فضای مدرن اتاق قابل دیدن می‌شه. عینک دوم رو که می‌زنید، هولوگراف دوم رو در فضای اتاق می‌بینید. هولوگراف دوم فضای کلاسیک به اتاق داده. هولوگراف‌ها هر دو نماد وجود دو دنیا به صورت همزمان در زمین هستند و عینک‌ها نماد تغییر فرکانس.

حالا فرض کنید صد دنیا یا حتی هزار دنیا وجود داره و به صورت همزمان در حال اجرا هستند که با تغییر فرکانس قابل دیدن می‌شن. البته تصاویر به صورت مجازی هستند و روی صندلی‌ها نمی‌شه نشست مگر صندلی واقعی زیر جایگاه صندلی در هولوگراف اجرایی، در نظر گرفته بشه و هولوگراف، اون صندلی رو مثل یک لباس بپوشونه.

به طور مثال حوزۀ فرکانسی یک تا ده برای یک هولوگراف، یازده تا بیست برای یک هولوگراف دیگه، بیست و یک تا سی برای یک هولوگراف دیگه، سی و یک تا چهل هم برای هولوگرافی دیگه و الی بینهایت … باشه. روح ما، نور ما، مثلاً قالب و بدن مجازی و هولوگرافی حوزۀ بیست و یک تا سی رو در اختیار داره. بنابراین بدن مجازی ما قابلیت رفتن به هولوگراف‌های مجازی دیگه رو نداره اما چون روح ما که به نور اصلییا همان خدا و خالق هستی وصله و در این قالب‌ها گذاشته شده مجازی نیست، می‌تونه این قالب و بدن هولوگرافی رو اینجا بذاره و به هولوگراف بعدی بره. بنابراین در راهی که برای آگاهی باید بریم، کالبدهای دیگه‌ای هم که نیاز مراحلِ بعدی هست، لایه به لایه در وجود ما گذاشته شده و وقتی یک لایه مثل قالب فیزیک رو رها می‌کنیم، با مثال تغییر عینک هولوگرافی، جذب کانال نور می‌شیم و با فرکانس بعدی تنظیم می‌شیم.

بازی‌ای که بر روی کامپیوتر نصب و بعد بازی می‌کنیم رو در نظر بگیرید؛ نقش‌هایی که در بازی وجود داره و ما اختیار می‌کنیم، به هیچ صورتی نمی‌تونه بیرون از اون دنیا زندگی کنه و دنیای ما براش تعریف نشده است. بدن‌های ما هم نوعی نقشِ یک بازیِ ابرکامپیوتری هست که دنیای بیرون از اینجا براش تعریف نشده. پس با این بدن نمی‌شه از این دنیا خارج شد.

قوانین دنیای دو بُعدی کامپیوتری، صفر و یک هست و نمی‌تونه به دنیای سه بُعدی ما با قوانین فرکانس و فراکتال و … وارد بشه. همینطور ما به دنیای بالاتر. برای رسیدن به درک، نیاز به شناخت دارید. برای شناخت، اون نور رو با نرم‌افزارهاش توی دنیایی که فقط قانون حکم‌رانی می‌کنه رها کرد و ایمان داشت که انسان می‌تونه با درک زندگی، لایه به لایه هولوگراف‌ها رو رد کنه و به اون نور اصلی برگرده.

کمال یعنی من انسان، بیام در این چرخه و به منِ بالا برگردم. برگشت همۀ ما به اون بالا و وحدت ما، می‌شه کمال. اونی که قراره در کمال بهش برسم کسی نیست جز خدا. زمانی که همۀ پوسته‌هارو رها کنیم و با نور اصلیمون یکی شیم، کمال به نتیجه رسیده. برای این کمال باید موانع بین من و نور بالا از بین بره.

در مدرسه از کجا معلوم می‌شه که من ریاضی و علوم و ادبیات رو یاد گرفتم و بهش آگاهم؟ هر زمان که من بگم آماده‌ام و معلم با مهربانی برگه‌ای جلوی من بگذاره و بگه خب نشون بده که چه چیزهایی یادگرفتی؟! من می‌گم خُب، من به خشمم غلبه کردم و به تبعاتش آگاهم، اون هم موقعیتی رو می‌گذاره تا متوجه بشم آیا واقعاً به خشمم غلبه کردم یا فقط ادعاش رو کردم؟ هر زمان که ادعا کنم، برگه رو جلوی من می‌گذارن و زمانی که نمرۀ قبولی رو بگیرم، زمانی که درک کنم کسی که خشمم سرش خراب می‌شه منی ناآگاه هست، نمرۀ قبولی رو می‌گیرم، و زمانی که نمرۀ قبولی رو داشته باشم در اسناد و مدارکم، در بایگانی می‌مونه و می‌تونم سراغ مرحلۀ بعدی برم.

این برگۀ امتحانی که جلوی من گذاشته می‌شه، تضاد هست. تضاد یعنی من دنیای پیرامونم رو، در مقابل با خودم می‌بینم و نه درونم. در برابر تضاد، می‌تونم متوجه شم که چقدر این هپروتم رو درک کردم و زمانی که درکش کردم، رهاش کردم، چیزی که متعلق به این جهان هست رو از خودم جدا کردم.

یعنی تضاد می‌شه عاملی برای پخته شدن من، و من زمانی پخته می‌شم که بتونم روی چهارستونم سرپا بایستم؛ با چهارستون خودم آشتی و درکشون کنم. طبیعت رو داغون نکنم، خودم رو‌ دوست داشته باشم، خدایی که قراره بهش برسم رو دوست داشته باشم و سخت‌تر از همه، بقیۀ آدم‌ها رو که در اصل خودم هستن دوست داشته باشم؛ در آخر یعنی خودم رو دوست داشته باشم. همۀ ما یکی و یک‌ موجود هستیم. برای به نور پیوستن، باید دوباره نور باشیم.

منبع: رسانه نور مطلق

1 Comment
  1. Bahmanzia کاربر می‌گوید

    خیلی وقت بود دنبال همچین مطلبی هستم، درود بر شما 🙏

دیدگاه ها غیر فعال است.