بابک خرمدین مبارز آذربایجانی

بابک خرمدین را میتوان یکی از پیشگامان قیام بزرگ برای رهایی از استیلای اعراب بر ایران دانست. خرمدین در آن زمان به کسانی گفته می شد که دارای دین بهی بودند یعنی همان پیروان مزدک که بخشی از آیین زردشتی بود.

بابک خرمدین سردار نام آور ایرانی در آغاز قرن دوم و به عبارتی دیگر در سال ۲۰۰ ق جنبش خود را آغاز کرد. ابن حزم می نویسد ایرانیان از نظر وسعت سرزمین و تعداد نفرات بر همه ملت های زمان خود برتری داشتند. مرکز فعالیت بابک در آذربایجان بزرگ بود. به گزارش بلاذری در حاکمیت ابن فیس اعراب گروه به گروه به آذربایجان می آمدند و زمین ها و زندگی مردم آذربایجان را تصرف می کردند. در آن زمان ابومسلم شرق ایران را از اعراب پاکسازی کرده بود اما آذربایجان همچنان در دست عراب بود. بنابراین بابک با کمک مردم ایران دست یه نهضتی زد که در تاریخ جاودانه شد.

نخستین نبرد بابک و مامون به سال ۲۰۴ ق بر میگردد که در این نبرد بابک به پیروزی رسید. سال بعد دوباره اعراب سپاهی را برای نابودی بابک به آذربایجان می فرستند اما در این نبرد بابک با یک پیروزی کوبنده سپاه اعراب را بطور کامل نابود کرد. بعد از آن تا سال ۲۱۲ هر سال اعراب سپاهی را برای نابودی بابک می فرستادند اما همه آنها شکست خوردند. در سال ۲۰۹ در نبردی بزرگ دو نفر از فرماندهان مامون به قتل رسیدند. بابک در تمامی جنگهای خود با دلاوری و شهامت اعراب محاجم را با خاک یکسان کرد.

در یکی از نبرد ها بابک تنها با ۲۰۰ نفر به مقابله با ارتش ۸۰۰۰ نفری اعراب میرود. نیروی های بابک در آستانه شکست بودند چون یک فرمانده کاردان اعراب را هدایت می کرد و آنها را در آستانه پیروزی قرار داد. بابک به برادرانش مازیار و کاوه گفت: این آخرین نبرد ماست. اعراب از این جمله به وحشت افتادند.

بابک به دل لشگر تازیان زد و فرمانده اعراب را کشت و انقدر مقاومت کردند که اعراب از ترس جانشان پا به فرار گذاشتند. بابک آنها را تعقیب کرد و همه آنها را تار و مار کرد و منهدم ساخت. در سال ۲۱۲ ق محمد ابن حمید طوسی والی آذربایجان شد و با سپاه بزرگی که داشت تصمیم به نابودی بابک گرفت. این نبرد دو سال به طول انجامید تا این که ابن حمید سرانجام در کنار روستای بهشت آباد کشته شد و سپاه او بطور کامل نابود شد.

بعد از این پیروزی به گفته تاریخ طبری مردم اصفهان و همدان نیز به جنبش او پیوستند. مامون در سال ۲۱۸ق در گذشت و برادرش معتصم بر تخت خلافت نشست. او سپاهی بزرگ را راهی آذربایجان کرد این سپاه در راه همدان شصد هزار نفر از مردم را قتل عام کردند ولی در نهاینت این سپاه نیز از ارتش بابک شکست سنگینی خورد و متلاشی شد.

بعد از این متعصم تصمیم گرفت مبارزه با بابک را به یک شاهزاده ایرانی فراری که به وی پناه آورده بود به نام افشین واگذار کند. افشین تصمیم به جنگ با بابک گرفت اما از آنجا که می دانست در این جنگ باید تعداد زیادی از هموطنان خود را بکشد دست به گفتگو زد و از مردم خواست تسلیم او شوند. به نقل از تاریخ طبری تعداد زیادی از مردم که از کشت و کشتار به تنگ آمده بودند تسلیم افشین شدند و افشین در یورشی به سپاه بابک تعداد زیادی از آنها را کشت و بابک را مجبور به فرار کرد.

بعد از گذشت دو سال بابک سپاهی جمع کرد و آماده مقابله با افشین شد و بعد از چند نبرد تصمیم به صلح گرفتند. و در زمانی که برای گفتگو در منطقه ای به هم نزدیک شده بودند نیرو های افشین به شهر وارد شده و آنجارا به آتش کشیدند طوری که بعد از گذشت سه روز اثری از شهر نماند. بنابر این بابک گفتگو را ترک کرد و راهی شهر شد ولی دیر شده بود زیرا زن و فرزندان بابک اسیر شده بودند. افشین پسر بابک را مجبور کرد که نامه ای بنویسد و او را به صلح دعوت کند. نامه به دست بابک رسید. او که با مادر و برادرش به ارمنستان میرفتند با خواندن نامه ناراحت شد و گفت اگر او پسر من بود باید مرگ را بر تسلیم شدن ترجیح می داد اگر دستم به او برسد خودم او را می کشم.

در چند روز بعد مادر و برادرش دستگیر شدند و بابک مجبور شد تنها راهی ارمنستان شود. افشین که برای دستگیری بابک جایزه گذاشته بود و مردم را بر علیه او تحریک می کرد. و در نهایت نیز یکی از کشاورزان که لباس زیباو شمشیر او را دید متوجه شد او شخص معمولی نیست و به احتمال زیاد بابک خرمدین است او را به منزل خود دعوت کرد و بابک دعوتش را پذیرفت بعد به کشیش شهر اطلاع داد و کشیش او را به منزل خود دعوت کرد. بعد از چند روز کشیش به نیرو های افشین اطلاع میدهند و بابک دستگیر میشود.

سرانجام خلیفه دستور میدهد که بابک را به سامرا بیاورند. همچنین او را در لباسی زنانه و آرایش کرده در شهر گرداندند تا درس عبرتی برای دیگران شود. مراسم اعدام او با هیاهو و شلوغی زیادی همراه شده بود. ابن الجوزی می گوید که خلیفه در کنار بابک نشست و به او گفت تو که اینهمه مبارزه کردی الان میفهمیم که چقدر تحمل داری بابک نیز گفت خواهیم دید.

اول دست راست او را قطع کردند و خون از بازوانش فوران کرد او آن خون را به صورت خود زد. خلیفه گفت چرا اینکار را کردی بابک گفت وقتی دستهایم قطع شد صورتم زرد شد و تو میگویی که چهره من از ترس مرگ زرد شد بنابراین نمیخواهم تو او را ببینی. سپس پا های بابک را قطع کرده و سرانجام سرش را زدند. بدن او را در سامرا قرار دادند و سر او را به خراسان پیش عبداله طاهر فرستادند.

اعدام بابک چنان مهم بود که محل دارش تا چند قرن بعد به نام خشبه بابک شهرت داشت. بدین گونه بود که بابک بعد از ۲۲ سال مبارزه پر افتخار زندگی اش به پایان رسید.

4 Comments
  1. […] دادند. زمانی که به نزدیک سامرا رسدند خواستند مانند بابک خرمدین او را نیز با پیل درون شهر بگردانند اما مازیار که این […]

  2. Attack titan کاربر می‌گوید

    به به چه مرد بزرگی بودش اصلا کیف کردم ادمین احیانا ادمین اهل کجایی؟

    خودم تبریز

  3. ابوالفضل ایروانی کاربر می‌گوید

    مقاله رو دیدم فکر کردم اونو میگین که پدر و مادر مثله اش کردن.

دیدگاه ها غیر فعال است.