قدرت طلبی، سلطه گرایی و تمدن آمریکا

امروزه درک ماهیت تمدن آمریکا بدون بررسی نظام اجتماعی آن که بر پایه نظام صنعتی بنا شده، غیر ممکن است. نفوذ و مسیر این تمدن در دنیای امروز و برخورد آن با فرهنگ های دیگر و نتایج حاصل از این جریان، در حقیقت قسمت اعظم فعالیت های بین المللی و تغییرات جهانی را شامل می شود. در اروپا، ملیت فرد با اجتماع، جامعه و تولد او رابطه دارد و بنابراین مشکل است که یک انگلیسی را به انگلیسی نبودن یا یک سوئدی را به سوئدی نبودن متهم کرد. در آمریکا، آمریکایی بودن ناشی از محل تولد نیست. هر کس که ارزش های آمریکایی را رد کند، آمریکایی نیست. در آمریکا، آمریکایی و غیر آمریکایی و ضد آمریکایی بودن، با معیار قبولی و وفاداری او به ارزش های متداول آمریکایی قضاوت می شود. خودکامگی آمریکا در طول تاریخ، همیشه «باید و نباید» ها را در سیاست خارجی متداول کرده و این کله شقی باعث شده است که آمریکایی ها در سیاست جهانی به اشتباهات خود اعتراف نکرده، همیشه حقیقت و خوبی را در طرف خود دیده و دفاع از مواضع خود را با دفاع از دموکراسی درآمیزند. در انفجار بمب اتمی ژاپن در جنگ دوم جهانی، جنگ کره، جنگ ویتنام، مقابله با انقلاب اسلامی ایران، سومالی، هائیتی، جنگ چند سال قبل خلیج فارس با عراق، آمریکا همیشه خود را فرشته پنداشته و طرف مقابل را به دیکتاتوری، عقب ماندگی، و شیطنت نسبت داده است و این سیاست تبلیغاتی دولت در مغز آمریکایی ها، به جهاتی که گفته شد موثر بود و باعث بسیج افکار عمومی در حمایت از سیاست های خارجی این کشور شده است.

اسطوره «استثنایی بودن» آمریکا با دو منشور و در دو جهت موازی با یکدیگر، در قرون نوزدهم و بیستم شکل گرفت و تقویت شد. این دو اصل که یکی سیاسی و دیگری روانی است، قسمت مهمی از خصایص تمدن معاصر و نظام امروزی آمریکا را بیان می کند.

  1. ایجاد بزرگ ترین نظام یکپارچه جدید ملت _ دولت از ملیت های مختلف و ادغام آنها در فرهنگ عمومی آمریکا.
  2. ماموریت آمریکا به عنوان یک نظام و آیین خدادادی و برتر.

منشور اول، نه تنها اشغال نیمه قاره آمریکا و ترکیب جدید ایالات متحده را عملی کرد بلکه در قرن نوزدهم با تصرف و الحاق ایالات جنوبی مانند کالیفرنیا و تگزاس که به مکزیک تعلق داشت، مرزهای آمریکا وسعت یافت و دوره استعمارگری آمریکا در سایه دکترین سیاسی، نظامی و اقتصادی در فیلیپین،کوبا، هائیتی، پاناما و اقیانوس آرام شروع شد و سرزمین های جدیدی مثل پورتوریکو و جزایر ویرجین در دریای کارائیب که تا امروز به صورت مستعمره و قیمومیت اداره می شوند، جزو لاینفک امپراتوری آمریکا شد.

منشور دوم، پایه اصول گرایی آمریکا و منبع مشروعیت سلطه گرایی و یکی از مهم ترین اصول سیاست خارجی و جهانی این کشور شد. تاریخ نشان می دهد که آمریکا در لشکرکشی و دخالت در امور سایر کشور ها و بسیج افکار عمومی داخلی، همیشه اصل ماموریت خدادای خود را علیه «شیطان» و برای نجات دموکراسی پیش کشیده است. آمریکا در مدت سه قرن گذشته، بیش از هر کشور دیگر در دنیا وارد جنگ شده. در حالی که سیاستمداران آن مدام اصل جدایی دین از سیاست را تکرار می کنند، این ماموریت مثلا «الهی» آمریکا بهانه حفظ منافع ملی آن شده.

در مدت دو قرن، آمریکا معنی آزادی را از ردیف افراد به ردیف ملی که در آن آمریکا به نوان یک شخصیت محسوب می شود بسط داده است. از قدیم، روسیه و آمریکا در طریق اخذ قدرت از طریق تصرف کشور های همجوار خود مشترک بودند با این تفاوت که روس ها به تصرف کشورهای آسیای مرکزی در دوره پتک بزرگ و لنین، کمتر به همبستگی آنها با روسیه و ملت سازی خود روسیه توجه کردند و بهای این اشتباه بزرگ را در انقلاب بلشویک ها و فروپاشی نظام شوروی پرداختند. تمدن اروپا هم مانند آمریکا به تمدن کلی غرب تعلق دارد، ولی فرق تمدن آمریکا با اروپا این بود که آمریکایی ها برعکس اروپایی ها که با تصرف نظامی، سلطه خود را مستقر می کردند، تحت دو منشور ذکر شده، در جذب و ادغام فرهنگی مستعمرات خود کوشیدند و هرجا که دسترسی مستقیم وجود نداشت و دور بود، بخصوص پس از جنگ جهانی دوم، نتنها با سیاست جهانی نظامی و اقتصادی بلکه با نفوذ و تهاجم فرهنگی، سعی کردند ریسمان های وابستگی را محکم تر کنند. امروزه اگرچه از نفوذ اقتصادی و مالی آمریکا در دنیا کاسته شده ولی به نفوذ فرهنگی، اطلاعاتی و انگاره سازی آن افزوده شده است. در حالی که آمریکا یکپارچه سازی را در نظام خود تشویق و تقویت کرده ولی در صحنه جهانی، تک گرایی و ملی گرایی سایر ملت ها از جمله اعراب، آمریکای لاتین، آسیا و آفریقا را تایید و حمایت می کند.

بازیگران سیاسی آمریکا در شهرهای بزرگ مثل شیکاگو، نیویورک، واشنگتن و… به دلالان سیاسی تبدیل شده و با نفوذ فوق العاده و بسیج گروه های تحت نظر خود، سال ها متوالی دستگاه سیاسی ایالات و فرمانداری های مختلف را تحت انحصار خود در آوردند. به موازات این جریان و با افزایش ثروتمندان و سهامداران شرکت های بزرگ و مالکین کارخانه جات صنعتی که سعی داشتند قوانین کشوری را با نفوذ مالی به نفع خود تغییر دهند، رشوه خواری در آمریکا به طرز فوق العاده ای گسترش یافت. به زودی موسسات بزرگ بازرگانی و مالی، منابع اصلی فساد و رشوه خواری در آمریکا شدند و در حقیقت، سیاست را به معامله بازی تبدیل کردند. بدین ترتیب مصرف گرایی، فرهنگ سلطه طلب، بزهکاری گسترده، خصلت دیکتاتورمآبی، تنش اجتماعی، ماده گرایی، خصایص آشکار و بارز تمدن قرن بیستم و بیست و یکم آمریکا شد.

 

همچنین بخوانید:
سقوط معنویت در مدنیت غرب
علل تزلزل احزاب سیاسی در غرب
اروپایی ها چگونه آفریقا را دریدند؟
اشتباه دکارت و عقب گرد بزرگ غرب
بردگی فرهنگی و اقتصادی، هدف نخبگان غرب

دیدگاه ها غیر فعال است.